به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در ادامه سلسله گفتوگوهایی درباره کتابسازی در تالیف و تدوین کتابهای حوزه تاریخ باید گفت به راستی تا چه اندازه کتابهایی که با عنوان تاریخ 10هزار ساله ایران منتشر میشوند، قابل استناد هستند. در این کتابها تا چه اندازه میتوان شرح و تحلیل رویدادهای تاریخی را نوشت؟ دکتر اللهیار خلعتبری، استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهیدبهشتی با ذکر کتابهایی که درباره هر سلسله تالیف شده به بیان ویژگی برخی از این کتابها و مولفان آنها به ویژه در تاریخ معاصر پرداخته است، وی در گفتوگو با «ایبنا» کتابسازی را با اصطلاح تاریخسازی عنوان کرد.
آقای دکتر خلعتبری لطفا بفرمائید وضعیت کتابهای تالیف شده در حوزه تاریخ در دوره طاهریان و صفاریان به چه شکل بوده است؟
نخست باید بگویم در دوره ساسانیان تمام منابع و نمادهای دوره اشکانی را از بین بردند. همچنانکه عباسیان تمام منابع اموی را از بین بردند و بسیاری از کارهای آنها را به خود نسبت دادند که در برخی از این تحریف آثار تاریخی، کج سلیقگیهایی صورت گرفت که باعث شد در کنار یک اثر تاریخی سال ساخت آن با موسس آن تطبیقی نداشته باشد اما در دوره طاهریان کتاب چندانی نداریم، بهجز کتابهایی که به تاریخ عمومی میپردازند، مانند «تاریخ طبری»، «تاریخ یعقوبی» و «تاریخ مسعودی» بنابراین تاریخ کامل یا تاریخ اختصاصی در این دوره تالیف نشده است.
در دوره صفاریان نیز کتاب بسیاری تالیف نشده، اما درباره این سلسله اثری تقریبا در حوالی قرن پنجم با عنوان «تاریخ سیستان» تالیف و تدوین شده که از دو قسمت تشکیل شده است و قسمت دوم آن با سبکی متفاوت در سال 448ه.ق به وسیله مولفی دیگر که وقایع تاریخی را تا سال 729 ه.ق در آن ثبت کرده، به نگارش درآمده و از آن با عنوان کتاب مجهولالمولف یاد میشود، در این کتاب علاوه بر وقایع سیستان درباره سلسله صفاریان، عیاران و خوارج مطالب بسیاری نوشته شده است. اگرچه این کتاب به سلسله صفاری دیدگاه جانبدارانهای دارد و نسبت به کتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» تالیف سیدظهیرالدین مرعشی اطلاعات کمتری ارائه میدهد.
به نظر میرسد تاریخنگاری در دوره سامانیان رشد میکند و کتابهایی در این دوره تالیف میشود آیا این روند در دورههای بعد نیز ادامه پیدا میکند؟
بله، در دوره سامانیان تالیفات بسیاری از جمله در حوزه تاریخ شکل میگیرد که کتابهایی چون «تاریخ بلعمی»، «تاریخ بخارا» تحریر میشود و در دوره غزنوی نیز کتاب «تاریخ بیهقی» و علاوه بر آن تاریخ عمومی «زین الخبار» نوشته ابوسعیدعبدالحی گردیزی در غزنین نوشته شد، همچنین کتاب شاهنامهای منظوم که قطعاتی از آن در کتاب «البدء والتاریخ» مطهربن طاهر مقدسی آمده، نوشته شده است.
اما در دوره سلجوقی کتابی در حوزه تاریخ و چگونگی حکومت این سلسله نداریم، اما کتابهایی در قرن 6 و 7 درباره آنها نوشته شده، مانند «تاریخ ظهیرالدین نیشابوری» که دو قرن بعد به نگارش درآمده و مطالب این کتاب بسیار پراکنده و مختصر است. همچنین «تاریخ بیهق» اثر ابن فندق و کتابهای «نصرت الفتره»، «تاریخ الوزراء» و مجموعه حکایتهای تاریخی مانند «جوامع الحکایات» از سدیدالدین محمدعوفی، «عقدالعلی راحهالصدور» و همچنین کتاب «مجمل التواریخ و القصص» که مجهول مولف و از نویسندهای ناشناخته، به زبان فارسی است و درباره تاریخ جهان از زمان خلقت تا ۵۲۰ قمری که تألیف این اثر هم در همین سال یا اندکی پس از آن بوده و نثر آن به نسبت زمان نگارش کهن و نزدیک به نثر عهد سامانی است که اطلاعاتی درباره سلجوقیان میتوان در آن یافت.
وضعیت تاریخنگاری ما در دوره مغول چگونه است و تا چه اندازه واقعیات این عصر در کتابهای این دوره منعکس شده است؟
تاریخنگاری ما در دوره بعد از اسلام با فراز و فرود بسیاری روبهرو است اما در مجموع کتابهایی با عنوان تاریخ محلی مانند «تاریخ بیهق» نوشته شده که مربوط به دوران خودش نیست. در دوره مغول با توجه به اینکه این قوم، یک قوم بیهویت است، بسیار علاقهمند به ثبت تاریخ است تا به یک هویت دست پیدا کند. به همین دلیل مغولان به گسترش تاریخنگاری کمک میکنند و در این برهه نوشتن تاریخ بسیار رشد میکند، اگرچه بسیاری از کتابها در این دوره به وسیله درباریان و مورخان حکومتی نوشته شده که با احتیاط به تاریخ مردم پرداختهاند. اما کتاب «تاریخ وصاف» یا «تاریخ الکامل»که
دو دسته تاریخنگار از صدسال پیش در ایران رشد کردند. برخی مانند علامه محمد قزوینی که با وسواس به سراغ تاریخ میروند، مانند زمانی که وی قصد داشت کتاب «تاریخ جهانگشای» جوینی را تصحیح کند با احتیاط وافری به سراغ این کتاب میرود، اما از طرفی عباس اقبال با تمام تحقیقهای تاریخی که انجام داده در کتاب «تاریخ مغول» خود تنها به نقل روایت بسنده میکند و در بسیاری از موارد منبع خود را معرفی نمیکند، طرح مساله نمیآورد و دیدگاهی ارایه نمیدهد
در خارج از ایران نوشته شده به تاریخ اجتماعی و جنایات مغولها بسیار پرداخته است. همچنین کتاب «تاریخ جهانگشای جوینی» اثر عطاملک جوینی، «جامع التواریخ» از خواجه رشیدالدین فضلالله، «تاریخ گزیده» تالیف حمدالله مستوفی و «فارسنامه» از ابن بلخی از جمله کتابهایی هستند که به حکایت روزگار ایران دوران مغول میپردازند. همچنین کتابهایی از سوی دکتر فرهاد دفتری درباره فرقه اسماعیلیه نوشته شده که این کتابها منابع بسیار جالب توجه و قابل استناد درباره این فرقه است.
ارزیابی شما از آثاری که در تاریخنگاری دوره معاصر خلق شده چیست و از مورخان شاخص این عصر چه کسانی را میتوان نام برد؟
در ارزیابی کتابهایی که در حوزه تاریخ نوشته شدند، باید گفت دو دسته تاریخنگار از صدسال پیش در ایران رشد کردند. برخی مانند علامه محمد قزوینی که با وسواس به سراغ تاریخ میروند، مانند زمانی که وی قصد داشت کتاب «تاریخ جهانگشای» جوینی را تصحیح کند با احتیاط وافری به سراغ این کتاب میرود، اما از طرفی عباس اقبال با تمام تحقیقهای تاریخی که انجام داده در کتاب «تاریخ مغول» خود تنها به نقل روایت بسنده میکند و در بسیاری از موارد منبع خود را معرفی نمیکند، طرح مساله نمیآورد و دیدگاهی ارایه نمیدهد. وی در کتابش در مجموع به تحلیل مسائل دوره مغول نمیپردازد اما مورخی مانند احمد کسروی با تمام خصوصیات منفی که برای وی قائل هستند، پژوهشگری است که با ذکر منبع و تحلیل آنها به سراغ نگارش تاریخ میرود. همچنین دکتر شیرین بیانی نیز یک مورخ متعهد است که در کتابهایی که به تاریخ مغول پرداخته به تحلیل مسائل آن دوره بسیار اهمیت داده و در کتابهای وی مانند کتاب «دولت و حکومت در عصر ایلخانان» پیشینه، نتیجهگیری و محتوای مطلوب به خواننده ارائه شده است.
نگاه شما به تاریخنگاری دکتر عبدالحسین زرینکوب چگونه است و کتابهای وی در حوزه تاریخ را چگونه ارزیابی میکنید؟
این مورخ و ادیب نیز در کتاب «ایران بعد از اسلام» در 200 صفحه نخست به ارائه منابع پرداخته است. کاری که از سوی هیچ کدام از نویسندگان مطرح تا آنزمان انجام نشده بود، اگرچه زرینکوب در آغاز نگارش کتابهای تاریخی خود با یک دیدگاه ناسیونالیستی افراطی مواجه است که بعدها این دیدگاه ملایمتر میشود و وی سعی میکند در پژوهشهای بعدی مطالب خود را با منابع و تحلیل به مخاطب ارائه دهد. این گونه نوشتن زرینکوب سبب میشود پژوهشی علمی و مستند در عرصه تاریخنگاری نوشته شود اما برخی کتابهای این ادیب و ناقد به ویژه کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» و «دو قرن سکوت» از لحاظ تاریخنگاری بسیار ممتاز است، دو کتاب دیگر وی «تاریخ مردم ایران قبل از اسلام» و «تاریخ مردم ایران بعد از اسلام» پس از مرگ زرینکوب از سوی دانشجویان وی به نگارش درآمده که دارای اغلاط تاریخی بسیاری است.
روند تاریخنگاری بعد از مشروطه و به ویژه در دوره پهلوی چگونه است؟ به عبارتی شرح و تحلیل رویدادهای معاصر در کتابهای دوره پهلوی تا چه اندازه به درستی گنجانده شده است؟
امروزه تالیف تاریخ از سوی دو گروه انجام میشود یک عده کسانی هستند که مانند زرینکوب و کسروی به جدیت در تاریخ به پژوهش میپردازند و عده دیگر ظاهرا تاریخنویسان هستند که تاریخ نمینویسند، بلکه تاریخ میسازند. البته تاریخسازی که با پژوهش همراه نیست و به نوعی جریانها و واقعیتهای تاریخی را خلق (قلب) میکنند. در این کتابها گاه یک نفر را به اوج و نفر دیگر را به حضیض میبرند؛ مثلا درباره تاریخ مشروطه در شرح این رویداد بسیاری از کتابها و رسانهها مانند رادیو، تلویزیون فراوان شنیدهام که فرمانده مجاهدین گیلان را به یپرمخان ارمنی نسبت میدهند در حالیکه فرمانده این فوج سپهدار محمدولیخان تنکابنی است. یا در شرح وقایع کودتای رضاخان تنها به یک عنوان با نام سپهدار اشاره میکنند و در کنار آن نمینویسند منظور از سپهدار کیست؟ سپهدار در این کتابها، فتحالله اکبر رشتی است و نه سپهدار محمدولیخان تنکابنی سردار فاتح تهران. این نقصی است که امروزه در کتابهای تاریخ معاصر به وفور دیده میشود.
مورخان غربی تا چه اندازه در انعکاس تاریخ ما موفق بودهاند؟
گاهی تالیف تاریخ از سوی مورخان خارجی باعث میشود به ظرافتهای تاریخی، مبانی، اسامی تاریخساز توجه نشود و همین امر موجب تنزل کتابهای تاریخی میشود. به ویژه کتابهایی که با نگاهی جانبدارانه تالیف میشوند. کتابهای کمبریج از دوران هخامنشی تا دوران معاصر، بخشهایی که به دست پژوهشگران و نویسندگان ایرانی مانند زرینکوب، مطهری، سیدحسین نصر، احسان یارشاطر نوشته شده بسیار شایان توجه است. در حالی که سایر کتابهایی که با قلم مورخان غربی نوشته شده دارای اشکالهای فراوان تاریخی است. اما در مورد کتابهایی که از سوی مورخان روس درباره ایران نوشته شده نیز باید احتیاط کرد زیرا آنها در تالیف برخی رویدادهای تاریخی از واژههایی استفاده میکنند که مربوط به تاریخ اروپاست از جمله کلمه «فئودالیسم» که آن را به تاریخ ایران نیز تسری دادهاند و در دوره مغول نیز از سوی نویسندگان غربی استفاده شده است.
نظر شما درباره رشد کتابسازی در حوزه تاریخ چیست و آیا اشخاصی مانند ذبیحالله منصوری را میتوان یکی از کتابسازهای حوزه تاریخ به شمار آورد؟
به نظر من استفاده از واژه کتابسازی کار درستی نیست. باید گفت این کار نوعی تاریخسازی است تا کتابسازی. البته نامبردن از منصوری در بحث کتابسازی در حوزه تاریخ کار چندان درستی نیست. منصوری در دهه 40 با پاورقیهایی که در مجله سفید و سیاه و خواندنیها مینوشت وارد عرصه مطبوعاتی شد. بعدها مدیر مجله خواندنیها (امیرانی) قلم وی را در اختیار این مجله گرفت. منصوری رمان مینوشت مثل رمانی که درباره الموت نوشته، با عنوان قلعه الموت(حسن صباح) اثر پل آمیر و ظاهرا با ترجمه وی که سر تا پا جعل تاریخ است. کتاب دیگری با نام «سینوهه، طبیب فرعون» بدون هیچ منبع مستندی از سوی وی نوشته شد اما منصوری با همه این معایبی که داشت با رمانهای تاریخی که نوشت بسیاری از مردم طبقه متوسط و نیمه متوسط را کتابخوان و علاقهمند به مسائل تاریخی کرد. البته کتاب «آشیانه عقاب» زینالعابدین موتمن که وی دبیر تاریخ دبیرستان البرز بود یکی از کتابهای بسیار خواندنی و برای مطالعه وزارت در دوره سلجوقیان این کتاب فوقالعاده مفید است.
چه پیشنهادی به جز نقد برای مهار کتابسازی
متاسفانه امروزه هر کسی قلم به دست میگیرد و در کسوت مورخ میخواهد تاریخ بنویسد! در حالی که هر قلم به دستی مورخ نیست و به نظر من باید وزارت ارشاد در انتشار کتابهای حوزه تاریخ از نظر متخصصان این رشته استفاده کند و این کتابها را با نظر مورخان و پژوهشگران به عرصه چاپ بسپارد. نه تنها درباره کتابهای تاریخی بلکه در انتشار تمام کتابهای تخصصی باید از نظر متخصصان هر رشته استفاده شود. این راه حلی است که باعث میشود تا در کتابهایی که ادعای تاریخنگاری دارند و یا با برچسب تاریخ به بازار میآیند رویدادها یا جریانهای تاریخی را قلب نکنند
در حوزه تاریخ دارید؟
به نظر بنده جز نقد برای کنترل کتابسازی شیوه دیگری نمیتوان به کار برد مثلا، در سال 67 درباره حسن صباح کتاب سه جلدی با عنوان «حسن صباح، چهره شگفتانگیز تاریخ» از سوی احمد پناهي سمنانى نوشته شده که بنده این کتاب را در سه شماره روزنامه اطلاعات نقد کردم، یا کتاب «جوامعالحکایات» که مرحوم ضیاء الدین سجادی آن را تصحیح کرده و دارای اشکالاتی بود، که این کتاب را با توجه به منابع دست اول در مجله «تاریخ و جغرافیای مرکز نشر دانشگاهی» نقد کردم.
با تاسف باید بگویم تاریخ در مملکت ما ناشناخته است، بسیاری از افراد آن را نمیشناسند و فکر میکنند تاریخ قصه است. 70 درصد مردم کتابخوان نمیتوانند کتابهای ذبیحالله منصوری را از کتابهای تاریخی متمایز کنند. عامه مردم تاریخ را نمیشناسند در حالی که تاریخ هویت، شناسنامه و اندیشه ماست و باید در کتابهایی که به تاریخ میپردازند با تحلیل همراه باشد و منبع و مأخذ به خواننده ارائه شود.
متاسفانه امروزه هر کسی قلم به دست میگیرد و در کسوت مورخ میخواهد تاریخ بنویسد! در حالی که هر قلم به دستی مورخ نیست و به نظر من باید وزارت ارشاد در انتشار کتابهای حوزه تاریخ از نظر متخصصان این رشته استفاده کند و این کتابها را با نظر مورخان و پژوهشگران به عرصه چاپ بسپارد؛ مثلا باقر عاقلی یکی از کسانی بود که کتابهای جذابی در حوزه تاریخ معاصر به دست ناشر میداد و ناشر نیز که به دنبال منافع خودش است اینگونه کتابها را که چندان از لحاظ تاریخنگاری ارزشمند نیست و با قلم یک تاریخنگار تالیف نشده به مخاطبان با قیمتهای گزافی ارائه میکند. به نظر من نه تنها درباره کتابهای تاریخی بلکه در انتشار تمام کتابهای تخصصی باید از نظر متخصصان هر رشته استفاده شود. این راه حلی است که باعث میشود تا در کتابهایی که ادعای تاریخنگاری دارند و یا با برچسب تاریخ به بازار میآیند رویدادها یا جریانهای تاریخی را قلب نکنند. در پیش از انقلاب افرادی مانند منصوری میداندار تحریف تاریخ بودند و امروزه تعداد افرادی که به تحریف تاریخ میپردازند، بسیار بیشتر شده است. البته برخی کتابها با عناوین «تاریخ 10 هزار ساله ایران» منتشر شده که باید گفت مگر شخصی میتواند تاریخ 10 هزار ساله ایران را با این تنوع رویدادها و جریانها در چندین جلد بنویسد و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
درباره دکتر الهیار خلعتبری
اللهیار خلعتبری در سال ۱۳۲۶ش. در قزوین زاده شد. وی تحصیلات کارشناسی خود را در رشته فلسفه اسلامی (معقول) در دانشگاه تهران به پایان برد و پس از آن برای ادامه تحصیل راهی اروپا شد و به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته تاریخ فلسفه به سال ۱۳۵۱ش. دریافت کرد و در همان دانشگاه برای تحصیلات دکتری در رشته تاریخ اقدام کرد و در نهایت سال ۱۳۵۵ش. موفق به اخذ مدرک دکتری شد. خلعتبری، نواده محمدولی خان تنکابنی، معروف به سپهدار تنکابنی یا سپهدار اعظم (سردار فاتح تهران) است. وی استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه علوم تحقیقات و مرکز ایرانشناسی است.
وی دارای چهار کتاب با عنوانهای «تاریخ خوارزمشاهیان»، «جنبش بابک»، «یادداشتهای محمدولی خان تنکابنی(سپهسالار اعظم)» و «کارکردها و نقش سیاسی و اجتماعی قلاع در تاریخ میانه ایران» است. همچنین خلعتبری دارای مقالههای متعددی است که برخی مقالههای وی عبارتند از «رابطه حکومتهای محلی گیلان، دیلمان و مازندران با علویان طبرستان»، «ویژگیهای تاریخی و مولفههای جامعه شهری ایران در اواخر دوره ساسانیان»، «اندیشه ایرانشهری و خواجه نظامالملک»، ب«ررسی جایگاه دین در اندیشه سیاسی شاهنامه فردوسی»، «بررسی جنبش مزدک» و «بررسی نظر و دیدگاه دو مورخ بزرگ دوره ایلخانان درباره اسماعیلیان».
نظر شما